ترس کودکی

ساخت وبلاگ

بچه که بودم از رعد و برق وحشت داشتم! مخصوصا صداش. خیلی میترسیدم. انقد که مامانم اینا مجبور میشدن برام با صدای بلند آهنگ پخش میکردن! وقتی میرفتم مدرسه دعا دعا میکردم که رعد و برق نزنه. خلاصه اینکه کل بچگیم با ترس و وحشت از رعد و برق گذشت. بزرگتر و بزرگتر که شدم ترسم کم تر شد اما از بین نرفت و همیشه باهام بود...بعد ازدواج متوجه شدم همسرم عاشق رعد و برقه. کیف میکرد از صدای غرش ابرها. با خودم میگفتم مگه میشه این صدای ترسناک و دوست داشت؟! اما یه چند ماهی میشه متوجه یه قضیه ای شدم! اینکه دیگه از رعد و برق نمیترسم که هیچ. بلکه با صداش آروم میشم و بهم آرامش خاصی میده. واقعا برام جای تعجبه! نمیتونم حجم ترسم رو بگم براتون تا درک کنین که این بیخیالی الانم واقعا باهاش در تضاده.

آدما بزرگ میشن. آدما تغییر میکنن! مشکلات آدم و احاطه میکنن. قلب ها انگار قوی تر میشن. انقد ترسای جور واجور دوره آدم و میگیره که ترس از رعد و برق میره اون دور دورا می ایسته! الان چنان رعد و برقی میزنه که انگار میخواد زمین و بشکافه! بارون شدیدم میباره و صداش برام مثل لالایی می مونه... با اینهمه سر و صدا من انگار تو این دنیا نیستم. انقد آرومم که تمامم شده فکر ! میتونم الان با خیال راحت به همه چی فکر کنم... به گذشته های شیرین. به خاطرات خوش.‌خاطراتی که روشون گرد فراموشی نشسته... کاش خاطره ها تکرار میشدن.

ملودی احساس...
ما را در سایت ملودی احساس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0beheshteomidd بازدید : 13 تاريخ : چهارشنبه 3 بهمن 1397 ساعت: 10:56